نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

آقای وحدتی

میری جلوی آینه به خودت میگی سلام خوبی خوشی سلامتی.من دارم میرم آقای وحدتی. آخه این تعطیلات دایی رضا هی صدات میکرد نیکان وحدتی بس که آهنگاشو میخونی. بچه ام دو شخصیتی شد دایی رضا.   عاشق این جمله توام که دوست داری چیزی نگه داری تو دستت به جای اینکه بگی بده نگهدارم میگی مامانی بده نیگر وایسم.هرچی هم درستشو میگم همون نیگر وایسمه.   برای بازی همش میگی بریم اتاقم.یعنی دیوانه میکنی منو پدرتو.اونوقت که پیروز شدی ما اومدیم تو اتاق گولمون میزنی مثلا هی میگی ببین چقد اسباب بازی دارم.تو هم میخای؟برات میخرم.ماهم دیگه خر میشیم.البته ببخشید. هر کاری که نیاز به زحمت داشته باشه هی با خودت میگی به قول پارسا تلاش کن.این منو شگفت...
26 بهمن 1394

این روزهای پسرک شیرین زبون

پسرک شیرین زبونم خیلی وقته اینجا چیزی برات ننوشتم.ننوشتم که چقد آقا شدی،چقدشیرین زبونی میکنی،چقد عاقلتر شدی.به جا حرف میزنی،معاشرتت در حد نمره بیسته.دیروز خرید رفتیم،من به فروشنده میگفتم خانوم،شمام دیدی اون متوجه نمیشه هی صداش میکردی خانوم ببخشید. از آقایی ومهربونیت هرچی بگم کم گفتم.گرچه یه پرانتز باز کنیم واسه زمانهای خارج از گودت که اونم اقتضای سن وسالته عزیزم. شکرخدا الان بیشتر با بابات سر وکله میزنی.تقریبا بازی با اون رو بیشتر به بازی با من ترجیح میدی چون بابات تو بازی وساخت بازی خیلی از من ماهرتره. کم کم هم بوی عبد به مشام میرسه ونمیدونم چه حسیه که دیگه نمیشه خانومها رو از خرید باز داشت.به همین دلیل منو پدری در یک ت...
26 بهمن 1394

برف برف برف

هوررررررررررررراااا بالاخره برف پیش ما اومد اونم چه برفی. عالی بود.گرچه بابایی به خاطر گلخونه هاش سریع رفت ویک شب اونجا موند وما زیاد برف بازی نکردیم ولی یه صبح با خاله معصوم رفتیم که حداقل چند تا عکس بندازیم تا رو دلمون نمونه. از برف خوشت اومد ولی از برف بازی بقیه میترسیدی.قربون جوونهای امروزی که برف بازیشونم جور دیگه شده.همچین با گلوله های برف به جون ماشینهای سواری میوفتادن که ما هم بی نصیب نموندیم یکی به شیشیه ما خورد وتو حسابی ترسیدی.شکر که برف امسالو ما دیدیم. واما قسمت بعد این هفته ما: چند وقت پیش فهمیدیم که آقای وحدتی کنسرت داره.در به در دنبال بلیط ومکان.بالاخره پیدا کردیم .دیشب وقتش بود.از صبح که به شما گفتیم هی میگفتی...
10 بهمن 1394

بدغذایی

پسر شیرین مامان یه هفته است بد غذا شدی.وعده های اصلی رو خوب نمیخوری.از هله هوله هم افتادی.نگرانم کرده،نمیخوام حساس شم چون میدونم جواب برعکس میده ولی تو نگرانیم. جون نداری اصلا.فقط صورتت پره.نمیدونم چرا؟بازم مجبورم رو بیارم به شربتهای اشتها.گمونم باز یه چیزیت کم شده. بس که دکتر ترسی نمیتونم دکترم ببرمت. البته ورجه وورجه هات زیاد شده شاید دلیلش این باشه. تا اطلاع ثانوی هله هوله ممنوع آقا نیکانی  
5 بهمن 1394
1